خر برفت و خر برفت و خر برفت!
تازه‌ترین نمایش عوام‌گرایانه استاندار، مقارن با جلسه بدون خروجی کارگروه اشتغال کردستان، روی پرده رفت؛ مرور چند نکته به مدد حکایت، «فروختن صوفیان، بهیمه مسافر را از جهت سماع» ملای روم، خالی از لطف نیست.
«یکی از صوفیان از راهی دور و دراز به خانقاهی رسید و بی‌درنگ خر خود را به طویله برد و در آخوری بست و مقداری آب و علف به آن زبان بسته داد و خود نزد دیگر صوفیان رفت؛ صوفیان که گرسنه و فقیر بودند تصمیم گرفتند خر او را بفروشند و از بهای آن مجلسی بیارایند و شکمی از عزا در بیاورند.
 
کز ضرورت هست مرداری مباح
بس فسادی کز ضرورت شد صلاح
 
خر فروخته شد و مجلس آراسته، طعام‌های الوان خورده شد و ولوله و غوغایی به راه افتاد و از شدت پایکوبی و رقص و سماع آنان دود و گرد همه فضا را گرفته بود؛ صوفیِ مسافر نیز بی‌خبر از همه جا یکسره مغلوب و مبهوت این همه شادی و شعف، دست‌افشان و پایکوبان به حلقه سماع‌کنندگان پیوست.
 
چون سماع آمد ز اول تا کران
مطرب آغازید یک ضرب گران
 
خر برفت و خر برفت آغاز کرد
زین حرارت جمله را انباز کرد
 
پس از مدتی، رفته‌رفته سماع به پایان خود نزدیک می‌شد که یکی از صوفیان قطعه‌ای آهنگین را با ضربی سنگین آغاز کرد و خواند: «خر برفت و خر برفت و خر برفت»؛ سایر صوفیان هم همان ضرب را دَم گرفتند و دست‌جمعی شروع به خواندن کردند؛ صوفیِ مسافر نیز از همه‌جا بی‌خبر، با جمع همراهی می‌کرد و آن شعر را با شور و هیجانی بیشتر و از جان و دل می‌خواند.
 
سرانجام مجلس تمام شد و بامدادان سر زد و هر یک از صوفیان وداع‌کنان به راهی رفت؛ صوفی مسافر نیز برای ادامه سفر به طویله سرکشید تا بار و بنه‌اش را روی خر بنهد و رهسپار شود ولی با کمال شگفتی خری در طویله ندید! از سر ساده‌لوحی و خوش خیالی با خود گفت: حتماً خادم خانقاه، آن زبان بسته را برای سیراب کردن به چشمه‌ای برده است. وقتی خادم آمد و دید از خر خبری نیست با نگرانی به او گفت: پس خر کو؟ خادم با نگاهی همچون «نگه کردن عاقل اندر سفیه» به او گفت: کدام خر؟ صوفی گفت: همان خری که دیشب به تو سپرده بودم. خادم گفت : والله، بالله، وقتی متوجه شدم که رندان خانقاه می‌خواهند خرت را مخفیانه بفروشند چند بار آمدم داخل مجلس و زیرگوشی به تو خبر دادم ولی می‌دیدم که تو نیز مشغول دَم گرفتنی و حتی قوی‌تر و شورانگیزتر از همه حضار می‌خوانی «خر برفت و خر برفت و خر برفت»؛ تو غفلت کردی من چه گناهی دارم؟ وقتی که صوفی این جریان را می‌شنود به زیان تقلید خود پی می‌برد و با آه و حسرت می‌گوید:
 
مر مرا تقلیدشان بر باد داد
که دو صد لعنت بر آن تقلید باد
 
خاصه تقلید چنین بی‌حاصلان
خشم ابراهیم با بر آفلان»
 
حضرت جلال‌الدین محمد بلخی، در این حکایت بس لطیف، با لحنی طنزآمیز تقلید را مورد نقد و جرح قرار داده است، مولانا ضمناً صوفیان ناخالص را که فقط از تصوف، اسمی یدک می‌کشند را با بیانی نافذ به محک نقد زده است.
 
الغرض؛ ندیمان و چاکران، دیروز فیلمی از نخستین استاندار دولت سیزدهم در کردستان منتشر کردند که در آن «استاندار سرزمین جشن‌ها و جشنواره‌ها»، لباس محلی پوشان و گل به دست، با پشتیبانی تصویری از هوا و زمین، کودک و پیر و جوان را این بار در پیاده‌راه فردوسی سنندج وسیله تکمیل پروژه‌ای کرد که مدت‌هاست با اسم رمز «مردمی‌ترین استاندار» (بخوانید پوپولیست‌ترین استاندار) دنبال می‌کند.
 
چیزی برای گفتن به «اسماعیل زارعی‌کوشا» باقی نمانده است؛ این بار روی سخن با کسانی است که به مانند صوفی بی‌نوای حکایت مثنوی، قربانی استاندار و حلقه رندان اطراف او شده‌اند؛ آنها که کمرشان زیر بار بیکاری و تورم مضاعف کردستان خم شده و صدای شکستن استخوان‌هایشان زیر بار مشکلاتی که به واسطه بی‌کفایتی یک استاندار در این استان برجسته‌تر از سایر نقاط کشور است، هر روز در نقطه‌ای بلند می‌شود.
 
نمی‌دانم «اسماعیل زارعی‌کوشا» تصاویر روز گذشته و امثال آن را به کجا ارائه می‌کند اما اگر این تصاویر به دست وزیر کشور و رئیس دولت سیزدهم هم برسد، این دو مقام نباید به مردم کردستان توضیح دهند چه اتفاقی در این کشور افتاده که نماینده عالی دولت در استانی مانند کردستان که آوازه بیکاری زنان و مردان  تحصیل کرده جوانش به گوش فلک هم رسیده، در روز برگزاری ششمین جلسه کارگروه اشتغال و سرمایه‌گذاری استان وقت گران‌بهای خود را در خیابان با لباس محلی پوشیدن که تنها پوششی برای ناکارآمدی او و منصوبانش است هدر می‌دهد؟ درست است که دولت سیزدهم کردستان را رها کرده است اما این رهاشدگی تاوان سنگینی برای همین دولت دارد؛ می‌گویید ندارد؟ صبر کنید و ببینید!
 
اینکه ششمین کارگروه اشتغال کردستان بدون هیچ خروجی ملموسی برای رفع بحران بیکاری کردستان برگزار شود و نماینده عالی دولت به جای حضور در آن جلسه با عده‌ای کاسب حوزه رسانه وقتش در کوچه و خیابان تلف می‌شود اگر نامش فاجعه نیست چه وصف دیگری برای آن می‌توان نگاشت؟
 
فتنه می‌بارد از این سقف مقرنس برخیز
تا به میخانه پناه از همه آفات بریم
 
رسانه‌چی‌هایی که در تملق از استاندار، روی دیوانیان دربارِ اموی و عباسی را سفید کرده‌اند مبادا فردای عزل «اسماعیل زارعی‌کوشا» هم بخواهند تیتر بزنند «پایان سلطنت دروغ و فریب در کردستان»! روی سیاه‌شان را به مردم نشان خواهیم داد؛ چه خوب که تصاویرشان ثبت و ضبط است و برای قضاوت تاریخ باقی خواهد ماند؛ یادمان می‌ماند و آن دم که به نام مردم زبان‌درازی کنند سراغ‌شان خواهیم رفت!
 
نمی‌دانم پرده بعدی نمایش عوام‌گرایانه استاندار کجا اجرایی خواهد شد؛ صاحب این قلم حتی اگر در روزهای پیش رو تصاویر جناب «کوشا» را دست‌افشان و پایکوبان در مراسم نوروز یکی از روستاهای کردستان و در حلقه آنان ببیند که خرامیدنشان روزه باطل می‌کند و شیخ بی‌نماز، ابداً تعجب نمی‌کند؛ تا نظر مردم فهیم کردستان چه باشد!
 
فرید کریمی
 
کد مطلب : 641
https://pezhvakkurdestan.ir/vdcebz8pijh8e.9bj.html
نام شما
آدرس ايميل شما