چراغ صحنهای خاموش شد که سالها نه با فریاد، بلکه با سکوتی عمیق و حضوری بیادعا روشن مانده بود؛ «احمد شاطبی»، بازیگر، کارگردان و طنزپرداز کردستانی، پس از سالها کشاکش خاموش با درد، چشم از جهان فرو بست.
اول خرداد، جمعیتی چشمگیر و دلتنگ با نوای دف و ذکر لَا إِلَهَ إِلَّا اللَّهُ از خیابانهای بهشت محمدی سنندج، به سمت قطعه هنرمندان آمدند، وداعی با شکوه و پر از اشک؛ بدرقه مردی که خنداند، بی آنکه هرگز ادای خنده درآورد.
«شاطبی» برای مردم فقط یک هنرمند نبود، صدای آرامی بود در هیاهوی تلخ زندگی. با همان چهره جدی، صدای خشدار و نگاههایی پر از معنا؛ از واقعیتهای تلخ زندگی طنز میساخت، طنزی که میخنداند اما زخمی را هم نشان میداد.
او برای مردم کردستان «کا تیمور» بود؛ شخصیتی که از یک نقش فراتر رفت، ریشه دواند و در حافظه جمعی جاودانه شد.
زادگاهش کامیاران بود، اما سنندج صحنه زیست حرفهایاش شد. شهری که سالها در آن کار کرد، نوشت، ساخت و بازی کرد؛ بیهیاهو، بیتبلیغ، اما مؤثر و ماندنی.
«شاطبی» در اغلب نقشهایش، لبخند را با تأمل همراه میکرد. نه لودگی میدانست نه به ابتذال راه میبرد. خنده او از ریشههای واقعیت میآمد، از شناخت رنج، از درک مردم.
در کنار بازیگری، کارگردانی، نویسندگی و تهیهکنندگی را نیز در کارنامهاش داشت، اما هرگز به نمایش القاب علاقهای نشان نداد. سالها در دانشگاه کردستان و واحد روابط عمومی، بیآنکه ادعایی داشته باشد، زحمت کشید.
درونگرا بود، متین و نجیب. از آن آدمهایی که وقتی هستند کمتر دیده میشوند، اما وقتی میروند، ناگهان جای خالیشان فریاد میزند.
در واپسین سالهای زندگی، دو بیماری بیامان «پارکینسون و سرطان» تن او را نشانه گرفتند، اما نه خم شد نه شکوه کرد. حتی در آخرین حضور تلویزیونیاش، با قامتی استوار و لبخندی محو به مردم امید داد؛ بینیاز از ترحم.
او از رنج صحنهای نساخت؛ چنانکه از هنر پلی ساخته بود برای پیوند با مردم نه نمایش برای دیدهشدن.
روز وداع، مردم سنندج با چشمانی اشکبار و لبهایی که خاطرهای خندان بر آن نشسته بود، «کا تیمور»شان را بدرقه کردند. مردی که بیصدا آمد، آرام درخشید و با همان سکوت آشنا، رفت.
اما ردّ حضورش مانده است؛ در قابهای محلی تلویزیون، در صحنههای صمیمی تئاتر و نمایش و از همه مهمتر، در دل مردم.